سوز است و زندگی پر از سرما،
سوز و سرمای هرگونه یآسی را می پذیرم،
بجز نبودنت...
نمی توانم بخواهم که نباشی،هرچند که رویایی
بیش نیستی،اما میخواهمت...
دستانت سوز هر سر مایی را از من میگیرد،
خورشیدم باش...
بتاب و نورانی باش و گرمای این زندگی پر ز سوز و سرما...
که این زندگی بدون تو پر ز سوز و سرماهای جان گدازیست
که بر روح و جانم سایه افکنده است
پس باش و بتاب بر من پر ز یآس...
نظرات شما عزیزان: