غزل
 
درباره وبلاگ



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 43
بازدید دیروز : 169
بازدید هفته : 212
بازدید ماه : 448
بازدید کل : 15018
تعداد مطالب : 94
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1








keycode

گلپونه ها یاداشت های تلخ نویس
برچسب:, :: 11 AM ::  نويسنده : mehran
  1. ( دوش = دیشب ، شب گذشته    -    برافروخته = سرخ ، آتشگون    -    تا = عاقبت ، سرانجام [ تا ببینیم]     -    غمزده = غمگین ، کسی که دچار غم عشق است ، عاشق ) قبلاً هم گفته بودیم که سرخی و برافروختگی چهره یا بخاطر "غازه" است یا "شرم عشق" یا " غرور جوانی" یا "مستی از شراب" ، بین چهره‌ی برافروخته و دل سوخته و غمزده رابطه زیبایی وجود دارد ، شب گذشت داشت می‌آمد که چهره‌اش گلگون و آتشناک بود ، تا ببینیم کجا دل غمگینی را به آتش عشق خود مبتلا کرده بود ؟!! "فرخی یزدی" می‌گوید : « دل که خونابه‌ی غم بـود و جگرگوشه‌ی درد    /    بر سر آتش جـور تو کبابش کردم »
  2. ( شهرآشوب = کسی که به خاطر زیبایی و جمالش شهر را به هم می ریزد ) در ادبیات و داستانهای عاشقانه‌ی ما یکی از ویژگیهای معشوق کشتن عاشق است اما نه این کشتن به معنی سر بریدن و نابود کردن بلکه ایجاد اشتیاق بیش از حد در عاشق و زیاد نزدیک نشدن به او تا آنجا که جان عاشق به امید وصال به لبش برسد ، "شهرآشوب" غوغا و فتنه‌انگیزی در کوچه و بازار ، البته نوعی شعر را هم "شهر آشوب" می‌گویند ؛ در اینجا هم حافظ این رسم عاشق کشی و شیوه‌ی غوغا در شهر افکنی را برازنده‌ی معشوق خود می‌داند ، "بر قامت او دوخته بود" اصطلاحاً به معنی برازنده‌ بودن است .
  3. ( آتش‌چهره = اضافه‌ی تشبیهی ) "اسفند سوختن" یا "اسفند دود کردن" برای دفع چشم زخم از آداب کهن ماست ، در شاهنامه هم آمده ، این رسم هنوز رایج است ؛ سوختن جان عاشقان را مانند سوختن اسفند ، دفع چشم زخم از خود می‌دانست ، و رخسار خود را مانند آتش به همین خاطر برافروخته بود . در بیت اول "دل" را سوخته ، در این بیت "جان" را می سوزاند و در بیت پنجم "عقل" را .
  4. ( زار = خوار و ذلیل    -    نظر = نگاه ، توجه    -    دلـسوخته = عاشق    -    نهانش = در نهان ، بطور پنهانی ) اگر چه بر زبانش می‌رفت که ؛ به تلخی و خواری جانت را می‌گیرم ، اما از چهره‌اش می‌خواندم که از درون و پنهانی به من عاشق توجه و عنایت دارد . این کشتن هم از آن کشتن هاست که وقتی کودکی بسیار شیرین و دوست داشتنی است ، می‌گوییم ؛ "می‌کشمت"
  5. ( کفر زلف = اضافه‌ی تشبیهی    -    ره دین زدن = دین را از میان بر داشتن ، کسی را از دین خارج کردن) "امام محمد غزالی" می‌گوید : « از زلف ظلمت و کفر فهم می‌کنند» چون متدین ها برای استدلال و عقل استفاده می‌کنند پس ره دین زدن در اینجا یعنی عقل را زایل کردن ، سیاهی زلف به کفر تشبیه شده است ، می‌گوید ؛ سیاهی زلفش راهزن دل و دین  بود و آن یار سنگدل چهره اش را همانند مشعلی در قفای گیسویش فروزان کرده بود تا راه را برای رهزنی زلفش روشن نماید . ( سیاهی زلف معشوق ما را از دین باز می دارد ، ما را عاشق می‌کند ) سنگدلی با کفر تناسب دارد .
  6. ( الله الله = شبه جمله است برای بیان شگفتی به معنی شگفتا ) بیت بسیار زیبایی است ، دل زجر بسیاری کشیده تا خون دلی حاصل کرده است و چشم آن خون را همراه با اشک ریخته و به هـدر داده است ، شگفتا که خون را دل به دست آورده و چشم آن را به هدر داده‌است ، همیشه با خواندن این بیت به یاد این دوبیتی "بابا طاهر" می‌افتم : « دلم از دست خوبان گیج و ویجه   /   مژه برهم زنم خونم بریـجه   /   دل عاشق مثال چوب تـر بی   / سـری سـوجـه ، سری خونابه ریـجـه » بین چشم و دل همیشه این ارتباط بوده
  7. ( زر ناسره = زر نا خالص ، طلای تقلبی ) این بیت تلمیحی به داستان "یوسف" (ع) دارد که برادران یوسف در برابر چند درهم بی‌ارزش او را به کاروانیان فرو ختند « آیه 25 سوره یوسف » در جایی خواندم که ؛ « روزی یوسف در کودکی خود را در آینه دید ، گفت دلم می خواهد من با این زیبایی اگر غلام بودم ، قیمتم چقدر بود ؟! و به خاطر این تکبر روزی به قیمت ناچیزی فروخته شد ، یار در این بیت می‌تواند معشوق یا دوست دنیایی یا معشوق ازل باشد : یار گرامی و ارزشمند است آن را حتی در برابر تمامی دنیا از دست مـده زیرا برادران یوسف که او را به سکه‌ی تقلبی فروختند سـود نکردند . سعدی هم می‌گوید : « دین به دنیا فروشان خرنـد ، یوسف را فروشند تا چه خرند !»
  8. ( خرقه سوختن = رسمی بوده است بین اهل تصوف که هنگامی که بلایی رفع می‌شده یا خبر خوشی دریافت می‌کرده‌اند از فرط شوق خرقه را از سر به در آورده و می‌سوزانده‌اند    -    خوش = در اینجا به معنی درست آمده‌است    -    قلب = ایهام دارد  1- وارونگی و دو رنگی  2- سکه و طلای تقلبی  3- دل سیاه ) حافظ در ابیات بالا صفاتی مانند ؛ "سنگدلی" ، "عاشق کسی" و . . . را به معشوق نسبت داده و گلایه‌هایی از یار دارد و این نشان از این دارد که هنوز دلش با یار یکی نیست ، لذا ؛ یار به او می‌گوید که برود و خرقه‌اش را بسوزاند ، این خرقه سوزی حافظ با خرقه سوزی صوفیان تفاوت دارد در اینجا حافظ باید خرقه‌ی دو رنگی و نفاق را بسوزاند نه خرقه‌ی زهد را ، می‌گوید ؛ معشوق به من گفت و درست هم گفت که حافظ برو این دو رنگی را دور بیانداز ، پروردگارا این آگاهی از دل را از چه کسی یاد گرفته‌است ؟!!

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
 
 
 
مشاهده صفحه جدید